سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

بازیهای تو ...

        کوچولوی 1050 گرمی من 27 هفته و 3 روز از زندگی قشنگت میگذره   قربون اون 148 بار ضربان قلبت برم  نمی دونم که توی این روزهای گذشته چقدر احساس دلتنگی کردی که همش داری خودتو به در و دیواره تنگ آبیت می زنی ...   فکر کردی این ور دیوار چقدر از این دنیای بزرگ سهم تو که انقدر بی تابی نی نی کوچولو!       الهی قربون اون ورجه ورجه هات برم که هی از این طرف دل مامانی قل می خوری میری اون طرف و دوباره با مشت و لگد میای اینطرف   بعضی وقتها هم نمی دونم با سرت یا دست وپاهات انقدر فشار میاری که انگارداری واسه خودت یه دریچه باز می کنی! ...
18 بهمن 1391

اتفاق

اگر چه اتفاق بود و اجبار اما عشقت آن قدر در دلم جا باز کرد که فقط خودت می توانی جای خالی ات را پر کنی اگر چه اتفاق بود اما اتفاقی که پایانش بود شیرین کاش تمام اتفاقات زندگی به تو ختم شود من به خواستنت دچارم و تو به تولدت سرخوش من به وحشت بودن تو ترسی را تجربه کردم که مپرس حال ، به عشق بودن تو انتظاری را تجربه کردم که مپرس پشت رویای من و تو دست مهربان خداست آخرین معجزه من رویای نیمه شبهای من قلب من برای تو همیشه بخشنده است   ...
1 بهمن 1391

روز مادر...

  شاید این تصویر تولد باشد در شکاف دلم! شاید این تصویر یک فرشته باشد روی برگی از کاغذ! شاید این شکل یه رویا باشد روی بال شاپرک! شاید این تصویر یک کودک بجا مانده از عشق باشد در روزنه ای از خوشبختی! شاید این تصویر گریه باشد در زلالی باران! شاید این تصویر کنگ زندگی باشد میان دستهای عشق کسی در خویشتنم پنهان است کسی در بطن وجود پر تلاطمم پنهان است کسی شاید شبیه من کوچ غریبش را به اینجا تصویری نیست هر لحظه طرحی تازه خواهد زد در باغ سبز امید وجود تو   امروز روز مادره  و من بدون اینکه هنوز کسی ما...
1 بهمن 1391
1